کد مطلب:315444 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:362

چند حکایت در کرامات حضرت باب الحوائج
در كتاب كلمه ی طیبه نقل شده از عالم عادل سید حسین شوشتری رحمه الله كه وقتی برای زیارت با حاج سید علی شوشتری صاحب كرامات باهره و خاتم المجتهدین شیخ مرتضی انصاری اعلی الله مقامه به كربلا مشرف شدیم، من رفتم منزل میزبان سابق خود دیدم هیچ ندارد و من هم هیچ نداشتم پس مشرف شدم به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام و پس از فراغ از نماز و زیارت به نزد ضریح آمدم و حال خود عرض كردم و هنوز كلامم تمام نشده كه از ضریح چیزی حركت كرد و به نزد من آمد و آن یك عدد شامی بود كه به قیمت در آن وقت دو قرآن و ده شاهی بود، آن را برداشتم و شكر حق تعالی را به جا آوردم.



[ صفحه 190]



راقم حروف گوید: چون برای تهیه شامی تقاضا نمود آن عالم عادل قانع، یك عدد شامی برای او آمد و اگر بیشتر طلب می نمود البته بیش از آن از معدن كرم عطا می شد و در كتاب مقاتل الطالبین و بحار و عوالم به روایت مداینی روایت كرده اند از قاسم ابن اصبغ بن نباته كه گفت: دیدم مردی را از بنی دارم كه صورت او سیاه شده بود و قبلا او را جمیل و خوش صورت و سفیدرو می شناختم. پس گفتم: نزدیك بود تو را نشناسم، گفت: سبب این سیاهی آن است كه كشتم مرد جوانی را از كسانی كه با حسین علیه السلام بود كه اثر سجود در پیشانی او بود، از آن وقت هیچ شبی نمی خوابم جز آنكه می آید می گیرد گریبان مرا و می برد در جهنم می اندازد و تا صبح ضجه می كشم پس باقی نمی ماند كسی از قبیله ی من مگر آنكه می شنود فریاد مرا و گفت مقتول عباس علیه السلام بود [1] و در روایت دیگر نقل است كه صدای سگ می كرد كه همسایگان می شنیدند.

عصامی در تاریخ خود روایت كرده: شخصی از لشگر ابن زیاد لعین سر مطهر حضرت عباس بن علی علیهماالسلام را بر گردن اسب خود آویخت. بعد از چند روز صورت او را مثل قیر سیاه دیدند با آنكه قبل از آن سفید بود. چون از او سئوال كردند گفت: دو مرد مرا می برند و در آتش می اندازند [2] .

حكایت سوم بعضی از ثقات علماء مجاورین كربلا و غیره نقل كرده اند و در پشت كتاب صلوة محقق انصاری باسمه ثبت شده از جناب شیخ عبدالرحیم تستری كه تلامذه مرحوم شیخ مرتضی انصاری مزبور بوده كه گفت: در حرم مطهر سیدالشهداء علیه السلام بودم كه مرد و زنی از اعراب بادیه وارد حرم مطهر شدند و با خود داشتند طفلی را كه مفلوج بود و به آن حضرت توسل جستند و زیارت نموده بیرون رفتند. پس من بعد از زیارت و نماز مشرف شدم به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام دیدم آن مرد و زن طفل علیل خود را آنجا آورده و می گویند: دخیلك یابن امیرالمؤمنین و به پشت ضریح مقدس رفتند ولیكن طفل را روبروی ضریح مقدس حضرت عباس علیه السلام



[ صفحه 191]



گذاردند و قادر به حركت نبود و من در این وقت در نماز بودم كه دیدم طفل شفا یافته حركت كرد و به اطراف نگاه كرد پدر و مادر خود را ندید از حرم بیرون رفت و بعد والدین او به او ملحق شدند بدون آنكه آن را امر عجیبی بشمارند.

من چون حاجتی داشتم كه همیشه در مشاهد مشرفه عرض می كردم و اجابت نمی دیدم این وقت حوصله تنگی كرده عرض كردم: یا اباالفضل علیه السلام هرگاه اعراب بادیه در نزد شما عزیزتر و بیشتر از ما طلاب علوم دینیه حرمت دارند من دیگر در خدمت شما نمی مانم و به اعراب ملحق می شوم. باز به خود آمده ملتفت شدم كه اعراب ضعف ایمان ایشان است كه دعایشان زود اجابت می شود و عذرخواهی كردم، پس از مراجعت به نجف اشرف و موقع ورود ملاقات كرد مرا خادم آقا شیخ مرتضی و گفت: اجب استادك چون به خدمت او رسیدم فرمود: دو حاجت داری یكی آنكه در قرب صحن مقدس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام منزلی خریداری نمائی و ثانی به مكه مشرف شوی و وجهی به من عطا فرمود كه در آن صرف كنم و فرمود: تا من هستم به كسی اظهار مكن. من ابتداء به اداء قروض كردم از آن و بعد از آن وفا بخرید سفر حج نمودم. این است كه آنچه بعضی از علماء موثق نقل نموده اند و مكرر در كربلا از خود آن شیخ شنیده اند.

عالم جلیل نبیل فاضل و محقق و مدقق بی مثل در كتاب اكسیر العباده از سید اجل سید احمد نجل سید افخم علامه سید نصرالله مدرس حایری كه جمع شده بود از كتب پیش او آنچه در كتابخانه های علماء مجتمع گردد، كه گفت: نشسته بودم با جمعی از خدام در صحن مقدس آن حضرت. دیدم كه مردی بیرون آمد از حرم مطهر و به تعجیل می رود در حالتی كه یك دست خود را گذاشته بر انگشت كوچك دست دیگر. پس به تعجیل روانه شدیم در عقب او تا در بیرون صحن شریف او را ملاقات كردیم دیدیم كه انگشت او قطع شده و خون مثل میزاب و ناودان از او می ریزد. پس به حرم شریف برگشتیم، دیدم انگشت او در میان شبكه های ضریح مقدس معلق بر آن است و هیچ خون از آن ظاهر نیست كه گویا از آدم مرده جدا شده. پس آن مرد به فاصله یك شب وفات كرد و دانستم كه به جهت اهانتی بود كه از او واقع شده آن عالم جلیل و مخلص در كتاب سعادت ناصریه كه بعد از تألیف



[ صفحه 192]



اكسیر العباده به فارسی تألیف كرده در بعض سنوات اقامه ی او در نجف و كربلا واقع شده. این قضیه كه مردی از اهل عجم از خدام حاجی میرزا محمد خان سفیر می خواست زنی را متهم كند و از آن پول بگیرد و آن زن از آن مرد گریخته به حرم حضرت ابی الفضل علیه السلام التجأ برده و دست به شبكه ضریح مقدس انداخته، گفت: یا اباالفضل علیه السلام دخیل تو هستم و آن مرد بی حیا خواست كه او را از حرم بیرون بكشد، خدام مانع بودند ولیكن نتوانستند مقاومت كنند، و زن بیچاره را بیرون برده قدری زد و آنچه خواست از او گرفت. بعد از دو سه روز حاجی میرزا محمدخان از راه طراده قصد نجف اشرف می كند برای زیارت غدیریه و آن مرد ملعون در زمره ی نوكران همراهی دارد كه او را در طراده خواب گرفت و دستهای او آویزان بود ناگاه باد شدیدی وزید و دو طراده با یكدیگر به هم خورده دست آن مرد را از بالای مرفق تا نزدیك شانه خورد می كند و آن همان دستی بود كه بازوی ضعیفه را به آن گرفت و استخوان سوخته به رنگ خاكستر شده بود و در همان شب مرد و به سزای عمل خود رسید و الحمدالله رب العالمین.

و مرحوم آقا ملا محمدباقر مجتهد بیرجندی اعلی الله مقامه در تألیفات خود فرموده: این بنده ضعیف عاصی در زمان مجاورت نجف اشرف كه در محضر درس مرحوم آخوند ملامحمد ایروانی كه در علم و زهد و تقوی وحید عصر خود بودند در مسجد شیخ طوسی كه قرب خانه ی آن شیخ موفق بوده حاضر می شدم و فقه خارج می فرمود و اصول را در مسجد هندی واقع در قرب درب قبله صحن مقدس نزد مرحوم محقق كاملی و اصولی بارع مصباح المجتهدین الحاج میرزا حبیب الله الرشتی صاحب بدایع الافكار قرائت می كردم. ناچار شدم كه برای طاعون شدیدی كه در نجف اشرف واقع شده بیرون روم برای ضعف قلب و نظر به اخباری كه در این باب رسیده و در الشحون فی حكم الفرار من الطاعون [3] تألیف سید نعمت الله جزایری مسطور است و در بحارالانوار در جلد سیم نیز قلیلی دارد. یك هفته در مسجد سهله با



[ صفحه 193]



جمعی از علماء و طلاب نجف به سر بردم و با مرحوم آقا سید محمد هندی الاصل مجاور نجف كه كرامات آن مرحوم و اباء او در آخر دارالسلام شیخنا النوری الحاج میرزا حسین رفع مقامه فی الجنه مسطور است نمازها را به جماعت می گذاردیم و بعد از آن شوق زیارت امام حسین علیه السلام و ابی الفضل علیه السلام چنان مرا بی اختیار كرد كه خود را بر ترك آن قادر ندیدم و حال آنكه قرنطوبین راه بود و سخت می گرفتند و عبور ممكن نبود. معذلك پیاده بیرون رفتم با جمعی از اعراب كه نجان شور كه در وسط راه واقع است می رفتند. شب را در خانه قریب به كاروانسرا خوابیدم. چون صبح شد عازم كربلا شدم. دیدم یك مرد نورانی كه عمامه ی كوچكی بر سر دارد با من ملاقات كرد و فرمود: به كربلا می روی؟ عرض كردم: بلی. فرمود: تنها می باشی؟ من رفیق تو، با یكدیگر برویم. من بسیار مسرور شدم و با یكدیگر روانه شدیم. در بین راه او را بسیار لطف المزاج دیدم. صحبت های نیكو می داشت برای طیب خاطر، پس مقداری با یكدیگر پیاده رفتیم و در خود راحتی مشاهده می كردم كه به وصف نمی آید و خستگی منزل پیش نیز از من برداشته شد و از آن تعجب می كردم. از او سئوال كردم كه از كجا می آئی فرمود از این بیابانها. پس در قلیلی از مدت خود را در نزدیك چادرها كه زده بودند برای قرنطو و عسكر رومی آنجا بودند برای برگردانیدن مترددین در قرب كربلا دیدم و من اظهار خوف كردم. فرمود: به این لفظ بعینه چون من با تو هستم خاطر جمع باش، به تو كاری ندارند و چیزی طلا داشتم خواستم آن را مخفی كنم چون پول را می گرفتند. به سوی من خندید و فرمود: چون من با تو هستم احتیاج به این كارها نیست. من غافل از آنكه چطور شد كه به این زودی به كربلا رسیدیم ترس من باقی بوده و گفتم بیائید: از سمت حرم حضرت اباالفضل علیه السلام از باغات برویم، باز همان كلام را اعاده فرمود. من كانه مجبور شدم به آنكه كلام او را قبول كنم ولیكن متوسل شدم به حضرت اباالفضل علیه السلام و توجه كردم به قبه مطهر آن حضرت كه نزدیك به او بودیم. چون خیمه ها را در وسط راه زده بودند از همان در خیمه ها عبور كردیم، گویا كور و گنگ بودند و اصلا با ما تكلم نكردند و گذشتیم، پس در كربلا آن مرد از من جدا شد و نفهمیدم به كجا رفت. بعد ملتفت شدم و هرچند او را فصح كردم اثری از او نیافتم والله العالم.



[ صفحه 194]



در دارالسلام مسطور است از یكی از تلامیذ مرحوم آقا سید علی طباطبائی صاحب ریاض المسائل كه: در عالم رؤیا دیدم والده ی او از عجم به كربلای معلی آمده و شكایت كرده به آن طالب علم از رفقاء خود كه در بین راه دماغ مرا شكستند، پس در آن ایام جنازه ی والده او را از تهران آوردند كه كربلا دفن كنند و وفات او در راه زیارت شده بود، دید كه دماغ آن مرحومه شكسته است. چون از رفقاء او سبب را سئوال كرد گفتند تابوت او از بالای اسب افتاده. پس او را در حرم سیدالشهداء علیه السلام طواف داد و برد به حرم حضرت اباالفضل علیه السلام. او آنجا به حضرت عباس علیه السلام عرض كرد كه نماز مادر من صحیح نبود، شفاعت بفرمائید كه او را عذاب نكنند، من ضامن كه پنجاه سال عبادت او را بدهم كه به نیابت او بگذارند این را به اباالفضل علیه السلام گفت و غفلت كرد از آن، پس وقتی در خواب دید كه مادرش را بر درختی آویخته می زنند. گفتند: ابوالفضل علیه السلام حكم فرموده بزدن. گفت برای چه؟ گفتند: فلان مبلغ بده تا او را نزنیم چون از خواب بیدار شد و حساب پنجاه سال عبادت را كه به حضرت ابی الفضل علیه السلام عرض كرده بود نمود، به قرار رسوم آن زمان همان مبلغ بود كه به او گفته بودند كه بدهد تا مادر او خلاصی یابد. پس آن وجه را برد به نزد مرحوم صاحب ریاض برای عبادت والده اش داد.

شخصی از موثقین نقل نموده كه در نجف اشرف مدتی تحصیل علم فقه و اصول نموده ولكن از علم اخلاقی بی بهره بود. در بعضی مجالس اظهار می دارد كه اباالفضل العباس علیه السلام به واسطه ی نسب بر ما شرافت دارد و الا مقام علم و اجتهاد ما بالاتر است و در علوم دینیه بیشتر زحمت كشیده ایم. گفتند شبی خواب می بیند حضرت اباالفضل علیه السلام را و قریب به این بیان می فرماید كه آنچه شما تحصیل كرده اید ظنیات است و من از مقام علم و یقین تحصیل علوم یقینیه نموده ام و یك سیلی به صورت او زده می شود و به حالت خوف و وحشت از خواب بیدار می شود. تب شدیدی داشته، می گویند تو را چه می شود؟ می گوید مرا ببرید به حرم اباالفضل علیه السلام. آنجا توبه و انابه و استغاثه می كند و شفا داده می شود و از این قبیل كرامات بسیار شنیده و دیده شده یكی از علماء موثقین اصفهان نقل نمود شخصی كه از خانواده سیادت و علم بود در اصفهان در رودخانه غرق شده و از همه جا مأیوس شد،



[ صفحه 195]



توسل به حضرت اباالفضل علیه السلام پیدا كرده، ناگاه دستی پیدا شده و او را از آب عبور داد تا به خشكی رسیده و همان عالم موثق حكایت دیگر نقل نمود كه در سر من رأی جمعی از دوستان آل محمد علیهم السلام سینه می زدند، شخصی سنی به آنها استهزاء می كرده، یكی از عزادارها به او می گوید: عباس یضربك یعنی عباس علیه السلام تو را می زند. آن سنی بدبخت كلمه ی توهین آمیز و جسارتی می گوید، پس می رود به منزل خود و به اهل خود می گوید عباس ضربنی و اموت یعنی عباس علیه السلام مرا زد و می میرم، پس خوابید و چون به بالین او رفتند دیدند مرده است. بعد از آن بستگان او برایش مجلس ترحیمی گذاردند و از طلاب شیعه در سامره دعوت كرده بودند و آنها ابا كردند از رفتن.

اشعاری راجع به زبان قال و زبان حال حضرت اباالفضل علیه السلام گفته شده اگر چه مناسب باب دهم بود ولكن در این موقع نیز بی مناسبت نباشد:



گفت تنگست ای شه خوبان دلم

زندگی باشد از این پس مشكلم



زین قفس برهان من دلگیر را

تا به كی زنجیر باشد شیر را



خود تو دانی ای خدیو مستطاب

بهر امروزم، همی پرورد باب



كه كنم این جان فدای جان تو

در بلا باشم بلا گردان تو



هین ببین شاها روا در بندگی

كه برم از روی او شرمندگی



گفت شه چون نیست زین كارت گزیر

این ز پا افتادگان را دستگیر



ساقی ار یار است می این می كه هست

دست چبود باید از سر شست دست



گفت هان ای دست رفتی شاد رو

خوش برستی از گرو آزاد رو



لا ابالی نیست، دست افشانیم

جعفر طیار را من ثانیم



دست دادم تا شوم همدست او

پر بر افشانیم در بستان هو



از ازل من طایر آن گلشنم

دست گو بردار دست از دامنم



چند باید بود بند پای من

تیر باید شهپر عنقای من



تا كه در قاف تجرد پر زنم

عالمی را پشت پا بر سر زنم



چون دو دست افتاده دید آن محتشم

گفت دستا رو كه من بی تو خوشم



خصم اگر بردت ز من گو بازدار

مرغ دست آموز را با پر چه كار



شهپر طاوس اگر پر كنده شد

نام زیبائیش زان پر زنده شد





[ صفحه 196]





اندران گوئی كه آن محبوب دوست

عاشق بی دست و پا دارند دوست



باز ده ای دست این دستم به دست

تا بهم شوئیم دست از هر چه هست



عاشقی باید ز من آموختن

شد علم پروانه از پر سوختن



شاه دین از خیمه آمد بر سرش

دید در خون گشته غلتان پیكرش



از مژه درهای پر خون دیده سفت

روی بر رویش نهاد از مهر و گفت



كی دریغا رفت پایانم ز دست

شد بریده چاره و پشتم شكست



ای همایون طائر ای فرخ هما

شهپرت چون شد كه افتادی ز پا



ای ز پا افتاده سروی سرفراز

چون شد آن با آمدنت در باغ ناز



شیر یزدان چشم خونین باز كرد

با حبیب خویش شرح راز كرد



گفت كی بر عالم امكان امیر

خاك و خون از پیش چشمم باز گیر



بو كه چشمی باز دارم سوی تو

وقت رفتن سیر بینم روی تو



عذرها دارم من ای دریای جود

كه دو دستی بیش در دستم نبود



لطف كن ای یوسف آل رسول

این بضاعت كن ز اخوانت قبول



گفت خوش باش ای سلیل مرتضی

دست دست تست در روز جزا



دل قوی دار ای مه پیمان درست

كه ذخیره ی محشر من دست تست



چون به محشر دوزخ آید در زفیر

این دو دست است عاصیان را دستگیر





[ صفحه 197]




[1] مقاتل الطالبين ص 78 و 79، بحارالانوار ج 45 و 308، العوالم ص 627.

[2] تذكرة الخواص ص 114.

[3] نام كتابي است تأليف سيد نعمت الله جزائري به معناي گريز از مردم به منزله ي فرار از طاعون است. (به معناي احتياط در برقراري ارتباط با مردم نه گوشه نشيني و انزوا).